در این رساله مقوله ی فمینیسم با نگاهی جامعه شناختی در ادبیات ایران معاصر (از مشروطه تا انقلاب اسلامی) مورد بررسی قرار گرفته است. این مقوله اگرچه به طور غالب دستخوش افراط و تفریطهای زیادی شده و در هدف و موضوع دچار سردرگمیهای زیادی بوده است، اما در این میان طیفهایی از فمینیستها نیز بودهاند كه موضعگیریهای و مطالبات خود را در چارچوب دانشی پی گرفتهاند. ادبیات یكی از بهترین و در عین حال سادهترین استراتژی برای اظهار چنین مطالباتی بوده است كه قابلیت آن را دارد كه حجم گستردهای از اطلاعات را در خود جای دهد. با پیدایش مدرنیته در ایران، جلوههای فمینیسم نیز به تبع آن در ادبیات ایران به ویژه در داستان كوتاه رخ نمود كه در آن توجه به جنبههای فرهنگی جنسیت و زبان و جنسیت و ذهنیت(تحت عنوان زنانه نویسی) اهمیتی فوقالعاده یافت. ازجمله دغدغههای اصلی این تحقیق میزان و نوع تأثیراتی است كه مبانی نظری و اصول فكری این حركت تحت شرایط و تغییرات مهم سیاسی و اجتماعی در این دست از ادبیات نهاده است. و اگرچه نمیتوان نام فمینیسم را بر همه ی حركتهایی كه در دفاع از حقوق و مسائل زنان و یا ستیهندگی با مردان صورت گرفته، نهاد، اما در اینجا اجمالا و با مسامحه، هر حركت، نهضت یا قیامی كه با هدف ارتقای اوضاع و شرایط زنان و جامعه صورت گرفته، صبغهای فمینیستی داده شده است و تأثیرات یا واكنشهای نسبت به آن، در چند اثر كه بر اساس قابلیت پژوهش انتخاب شده، در سه ساحت آفرینشگری، آثار ادبی و ناظر و مخاطب اثر، مورد كاوش قرار گرفته است. در این میان تلاش بر این بوده كه ضمن تحلیل محتوای آثار، آنها در حكم ساختاری منسجم و چند وجهی قرار گیرد و در رویكردی كلی محتوای پنهان دادهها از ورای نوشتهها، كشف، و پیامها و رمز محتوای پنهان آنها كه نشانگر قصد واقعی آفرینشگر آن است در روش و نظریهای ساختگرایانه با تأكید بر نظریه ی گلدمن در ساختارگرایی تكوینی تحلیل شود. نیز سعی بر این بوده كه مقوله ی فمینیسم در رابطه ی متقابل و دیالكتیك ذهن و عین چنین توصیف شود كه هرگروه اجتماعی آگاهی و ساختارهای ذهنی خود را در پیوند با عمل اقتصادی، اجتماعی و سیاسی خویش در درون مجموع جامعه پروده است و ساختار آگاهی جمعی حكایتگر ساختار اثر و حاصلی از دگرگونیهای اجتماعی جامعه بوده است. بر این اساس در آثار مورد بررسی، به لحاظ قرار داشتن در موقعیت جغرافیایی و تاریخی خاص، تأثیرات گفتمان فمینیسم در ابعاد ذهنی و عینی و نیز احیانا واكنشهایی كه نسبت به این گفتمان در لفافه ی قلم خالقِ برخی آثار آمده را میتوان مشاهده كرد. آنچه در خوانش این آثار قابل توجه است اینكه تلقی جنس دومی از زنان و یا بازنمود ستمدیدگی آنان و یافتن ریشههای آن در فرهنگ جامعه درك صحیحی نیست، بلكه باید ریشه ی این ستمدیدگیهای تاریخی را در استبداد جنسیتی و كنشهای افراد دید، چرا كه فرهنگ جامعه كه ریشه در مبانی دینی دارد انسان را فارغ از هرگونه فاكتورهای جنسیتی میبیند.
دانشیار گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران
استاد گروه مطالعات فرهنگی و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام