نسبت میان «نظریه» و «واقعیت» در قلمرو علوم طبیعی در قالب نزاع «واقع گرایی علمی» در برابر «ابزارگرایی علمی» بیان شده است. پس از کم شدن سیطره پوزیتیویسم بر علوم اجتماعی و ظهور رویکردهای غیرپوزیتیویستی یا پادطبیعت گرا در حوزه مطالعات اجتماعی، مانند رهیافت های تفسیری یا انتقادی، معنای متفاوتی از «نظریه» و «واقعیت» با آنچه در علوم طبیعی است، طرح می شود که بر اهمیت، ابعاد، پیچیدگی ها و آثار و پیامدهای این نزاع می افزاید. یکی از این رویکردها، «برساخت گرایی اجتماعی» است. در این رویکرد، جهان بیرونی محصول بازنمایی ها و تجلیاتی می شود که افکار و اذهان انسان ها بوجود آورده اند. این رویکرد که ریشه در «سازه انگاری معرفتی» دارد، ادعاهایی در باب «آنچه هست» دارد و ادعا می کند که وجود برخی یا همه پدیده ها، برساخته اجتماعی است. در تحقیق پیش رو که از روش تحلیلی بهره می برد، نشان داده می شود که یورگن هابرمـاس نیز به عنوان نماینده تفکر تفسیرگرایی انتقادی، ذیل رهیافت برساخت گرایی اجتماعی و سازه انگاری معرفتی جای می گیرد. او در «نظریه معرفت و علایق شناختی» با ارجاع به امور شبه استعلایی به عنوان شرائط عام کسب معرفت، نقش فاعل شناسا (سوژه) را در برساختن معرفت تصدیق می کند. او معتقد است، گونه های مختلف شناخت بر نوعی علایق شناخت ساز استوارند. لذا بر اساس نگاه او، برداشت از واقعیت توسط شناساگر قوت می گیرد و مفهوم واقعیت هستی شناختی (واقعیت آن گونه که هست) بی معنا و ناهمگون برشمرده می شود؛ زیرا راهی برای کشف آن، به صورتی که هست، موجود نیست. البته به نظر می رسد که در نگاه هابرماس، وجود واقعیت آنگونه که در شکل قوی برساخت گرایی اجتماعی، مورد تردید قرار نمی گیرد، انکار نمی شود.
عضو هیات علمی گروه جامعه شناسی دانشگاه تهران
استاد گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام مدیر گروه خانواده دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام