از جمله رویکردهای جدیدی که در بحث معرفتشناسی باور دینی مطرح شده است، «تجربه باورساز» ویلیام آلستون است. راهکاری که آلستون ارائه میدهد، مسیری برای ایجاد اعتمادپذیری و معقولیت باورهای دینی است. این باورها توسط تجربههای عرفانی و دینی برای انسان شکل میگیرد. مسئلهی اصلی این نظریه چگونگی بهره بردن از تجربههای درونی به عنوان یک منبع مهم معرفتی است. در این رابطه آلستون به این مهم میپردازد که به چه صورتی این تجربهها منجر به تعمیق و تثبیت بنیان باورهای دینی و خصوصا معرفتهایی که در ادراک انسان از خداوند شکل میگیرد، خواهد شد. در این رویکرد او به دنبال توجیه باورهای دینی و ثمرات الهیاتی، به وسیلهی ادراکات عرفانی و تجربه دینی است. در سوی دیگر علامه طباطبایی با توجه به سنت حکمت اسلامی و دقتهایی که در زمینه مباحث معرفتشناختیِ تجربههای درونی و شهود شده است، دارای نگاهی منسجم و دقیق در این زمینه هستند که تحت عنوان علم حضوری به آن توجه و تاکید شده است. در این تحقیق به وجوه تشابه و تفاوت این دو نظریه رویکرد توجه شدهاست. از جنبههای مشابهت در این دو دیدگاه، توجه به ساحت ادراکات باطنی و معرفتهای شهودی است و از جمله وجوه تفاوتشان، تفاوت در تبیین تجربههایی که متعلق آن خداوند است. همچنین وجود تفاوت در اساسی در استفاده از تجربههای درونی در هر دو دیدگاه به نظر میرسد. با تحلیل و تبیین نظریه «تجربه باورساز» پیداست که علاوه بر نکات بدیع و مثبتی که دارد، دچار اشکالاتی نیز میباشد که آنها را با در نظر داشتن دیدگاه علامه طباطبایی و حکماء، به بررسی انتقادی آن پرداخته شده است.