امروزه شاید یکی از مهمترین پرسشهایی که دانشآموزان از دبیران دینی خویش دارند این است که:مخصوصا در فضای تعالیم دینی،با توجه به علم خدا به امور عالم قبل از ایجادشان،چگونه میتوان از اختیار دم زد؟ به نظر میرسد یکی از مهمترین علل لاینحل جلوه کردن مسأله،این است که به چند حوزه از حوزههای متفاوت معرفت مربوط میشود و اذهان افراد هنوز تکلیف مسأله را در یک حوزه مشخص نکرده،به سراغ حوزهء دیگری میروند. انسان هم اگر به فرض،مجبور آفریده شده بود،یا اساسا نباید از ابتدا چنین آفریده میشد،یا وقتی که چنین آفریده شد،متناسب با عملش (ولو در عملش مجبور باشد)جزا میبیند؛زیرا که هر عملی در عالم جزایی در پی دارد و خصوصا در مسألهء آخرت این امر واضحتر است. همهء اینها نشان میدهند که اگر کسی قائل به جبر شد،منطقا دچار خطای معرفتی شده است؛زیرا گویی طرفین تناقض را قبول کرده است(اختیار امری بدیهی است،چرا که با علم حضوری معلوم میشود،درحالیکه آن شخص با ادلهء دیگر ظاهرا جبر را پذیرفته است و این دو پذیرش مستلزم تناقض است). اگر ما در یک طرف تعارض مذکور را مسألهء حوزههای جهانشناسی(برقرار بودن نظام علیت در عالم)و خداشناسی(علم قبل الاشیای خدا به عالم)بدانیم و طرف دیگر را مسألهء انسانشناختی(انسان اختیار دارد)،آن وقت راهحلهای دستهء اول را میتوان چنین طبقهبندی کرد: الف)راهحلهایی که در طرف اول تعارض خدشه کردهاند و مهمترین آنها عبارتند از: ۱٫ یا اینکه آیا اگر کسی با فکر و اندیشهاش تصمیم بگیرد، چون فکرش را دخالت داده است،موجب میشود این کارش از ارادهء او خارج باشد؟معلوم است که اگر قرار باشد اراده حتی از قید«من»،«فکر و اندیشهء من»و امثال آن آزاد و رها باشد،دیگر اصلا اختیار داشتن من معنی نخواهد داشت.