در حالي كه مدت ها اروپا دچار فلسفه اسكولاستيك شده بود و اين تفكر، عقائد مردم اين سرزمين را تحتالشعاع در آورده بود، رنسانس؛ به خصوص دو جريان انقلاب صنعتي در انگلستان و انقلاب اكتبر در فرانسه و بروز تمايلات آزاديخواهانه در پرتو كشفيات علمي، اروپا را وارد مرحله جديدي از تغيير و تحول و تاريخ آن را دگرگون كرد. اين دگرگوني تاكنون چندين بار با امواج تجدد روبهرو شده است كه تأثير فراواني در عرصهها و قلمروهاي مختلف مورد علاقه انسان، به ويژه در فلسفه، تاريخ، باستانشناسي و زبانشناسي گذاشته است. تجدّدطلبان با ترك فلسفه اسكولاستيك، بيشتر به عمل و اراده انسان تكيه داشتند تا بر عقل و به جاي فلسفه اسكولاستيك، از فلسفه موريس بلوندل، برگسون و جيمز طرفداري ميكردند. در اين ميان عدهاي از روحانيان كاتوليك كه اين كشفيات را با مندرجات كتاب مقدس موافق نيافتند، در پي تجديد نظر در آن برآمدند و اظهار داشتند كه بسياري از مندرجات كتاب مقدس، براي بيان حقايق ثابت و پايدار براي همه زمانها و اعصار نيست؛ بلكه براي بيان احساسات ديني مردمي است كه در عصر معيّني ميزيستهاند و به همين دليل حقايق ديني نيز مشمول تحوّل و پيشرفتهاي انقلابي علمي است و پا به پاي تحولات علمي بايد متحول شود...