امام کسی است که باطن دل او اعمال و حقیقت آنها پیش رویش حاضر است؛چرا که دلها و اعمال هم مانند هرچیز دیگری، دارای دو وجه ظاهر و باطن هستند و چون باطن دلها و اعمال برای امام حاضر است، پس امام به تمامی اعمال بندگان-چه خیر و چه شر-آگاه است؛گویی هرکس هرچه میکند،پیش روی امام میکند بودن،یعنی افراد از دستورات او اطاعت کنند و این هم از لوازم نبوت و رسالت است. از ایندو مطلب،دو نتیجه گرفته میشود: اول اینکه امام باید معصوم از هرگونه ضلالت و گناهی باشد،وگرنه معتدی بنفسه نیست،بلکه محتاج به هدایت غیر در حقیقت،در قرآن کریم دو نوع هدایت مطرح شده است:یکی همین هدایت امام است که هدایت به امر خدا و در واقع ایجاد کردن هدایت است. »حضرت یعنی هادی بهسوی حق کسی است که محتاج هدایت دیگران نیست،بلکه خودش راه را پیدا میکند و نیز،کسی که محتاج هدایت دیگران است،هادی به حق نیست ابراهیم(ع)،شأنش اجل از این است که از خداوند درخواست کند،مقام امامت را به دستههای اول و چهارم ذریهاش بدهد. و وقتی داشتن نبوت مستلزم داشتن امامت باشد، دوباره همان اشکال اول بحث مطرح میشود که:چگونه حضرت ابراهیم(ع)،با اینکه نبوت(و لذا امامت)داشت،در آخر عمرش امام شد؟ پاسخ این است که از آیهی مذکور استنباط میشود، هرکس بخواهد دیگران را به حق هدایت کند،باید خودش اهتدای ذاتی داشته باشد،باید بتواند دیگران را هم هدایت کند،سخنی نگفتیم.
استاد گروه علوم اجتماعی دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام مدیر گروه خانواده دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام