يكي از موضوعات مهم كلامي كه بحثهاي جدي در ميان متكلمان و فيلسوفان مسلمان برانگيخته، «لزوم بعثت» انبياي الهي است. در اين زمينه، فرقهها و مكتبهاي كلامي و فلسفي بسيار بحث كردهاند در اين كتاب به بررسي و نقد آراي آنها پرداخته شده است. نويسنده در اين پژوهش بر آن است تا فلسفه نبوت را مورد بحث و بازبيني قرار دهد، ضرورت بعثت انبياء واكاوي شود و به اين پرسش پاسخ داده شود كه با وجود عقل و دانش بشري چه لزومي بر رسالت پيامبران است؟ در اين نوشتار، نخست، مبادي تصوري موضوع، همچون معناي لغوي و اصطلاحي و نيز كاربردهاي قرآني و تفاوت مفهوم رسول و نبي بررسي شده است. سپس در زمينه مبادي تصديقي موضوع، مسئله حسن و قبح عقلي و فروع آن يعني قاعده لطف و وجوب عليالله را به تفصيل توضيح داده و ديدگاههاي مختلف در اين زمينه آورده شده است. ابتدا ضمن بررسي ريشههاي لغوي نبي، نظير ناقص يابي كه نبي در اين ماده، تنها در دو معناي اسم رمل معروف، دفع كردن و دور كردن به كار رفته است كه هيچ كدام با باب نبوت تناسب ندارد و همچنين ناقص واوي كه در اين ريشه لغوي در حدود بيست معنا وجود دارد و نبي از مهموز كه اين ماده در تمام كتابهاي لغت آمده است و بيشتر معاني آن با نبي در اين باب متناسباند: خبر، مكان بلند، راه نمايان و آشكار، صداي مخفي، از جايي به جايي بيرون آمدن و...، اين مبحث به معاني متناسب دو ريشه ناقص واوي و مهموز به تفصيل پرداخته است. نكتهاي كه در اين رابطه مورد اشاره قرار گرفته است اين است كه نبي از ماده ناقص يايي نيست، ولي آيا ميتوانيم يك ريشه را با توجه به كاربرد واژه نبي و ديگر قرائن، ريشه واژه نبي بدانيم. از طرفي تنها دو معنا در ريشه ناقص واوي با معناي نبي متناسب است كه رفعت و ارتفاع و طلب شرافت است، معناي دوم در بسياري از كتابها نيست، به بيان نويسنده اين معنا در كتاب تاجالعروس آمده است و اقرب الموارد نيز به نقل از تاجالعروس آن را آورده است. در ادامه نيز به تعريف و بررسي نبي در اصطلاح متكلمان نظير: اماميه، معتزله، اشاعره، پرداخته شده است. با توجه به تعاريفي كه در اين فصل از اشاعره بيان شد، آنها هيچ قيد و شرطي براي پيامبر در نظر نميگيرند و اگر صرفاً خداوند به كسي بگويد تو را پيامبر قرار دادم، همين بر پيامبر شدن او كافي است. اما طبق تعابيري كه از بررسي تعريفهاي معتزله در اين خصوص شده است، يكي از تعريفها به قدر و منزلت پيامبر تأكيد ميكند كه برانگيخته شدن اين انسان به دليل كمال انساني است. همينطور در اين بخش از كتاب به مفهوم نبوت و مفهوم رسول و رسالت و رسول و رسالت در قرآن و كابردهاي قرآن و كاربردهاي قرآني واژههاي نبي و رسول، پرداخته شده است كه نكته قابل توجه در اين موارد اين كه «نبي فرستاده از سوي خداست ولي در رسول چنين ويژگياي نيست. نبي تنها فردي از افراد انسان است به خلاف رسول كه چه بسا از موجودات ديگر باشد. از آنجا كه موضوع حسن و قبح عقلي، اساس اصول و مباني پژوهش حاضر است از اين همانطور كه عنوان شد نويسنده در فصل دوم به تفصيل به اين بحث پرداخته و آن را در ۳ گفتار مورد ارزيابي قرار داده است. در رابطه با تاريخچه اين موضوع از قسمتي از اين فصل ميخوانيم: «برخلاف تصور برخي از دانشوران، متكلمان اسلامي در طرح اين مسئله پيشگام نبودهاند، بلكه حسن و قبح عقلي پيشتر در فلسفه يونان باستان مطرح بوده است زيرا در تقسيم ارسطو از علم، علم اخلاق، بخشي از حكمت عملي است كه هدف از آن، تبيين كارهاي پسنديده و ارزشمند و كارهاي ناپسند و بيارزش بوده است. در دنباله اين فصل به حسن و قبح در كلام اسلامي، تطور حسن و قبح عقلي، معناي حسن و قبح، تاريخچه ملاكها، موافقان حسن و قبح عقلي اشاره شده كه در اين رابطه ديدگاههاي: اماميه، معتزله و ماتريديه در اين خصوص عنوان شده است. در ادامه نيز به ديدگاه مخالفان حسن و قبح عقلي و سخنان و دلايل هر كدام از گروهها پرداخته شده از جمله اشاعره و ديدگاه ابوالحسن، غزالي و فخر رازي، مورد نقد و بررسي قرار گرفته است. «غزالي درباره حسن و قبح معتقد است: خدا در داوريهاي خود عادل است دادگري او به دادگري بندگان شبيه نيست. از بندگان، به هنگام تصرف در مال ديگران، ستم قابل تصور است، ولي ستم از خدا متصور نيست زيرا در مقابل او مالكي وجود ندارد تا تصرف او در آن ستم شمرده شود. وي در ادامه ميگويد: براي خدا جايز است كه بدون گناه، بندهاي را عذاب كند زيرا او در ملك خود متصرف است. ظلم اين است كه انسان در مال ديگري بدون اذن او تصرف كند و چنين چيزي درباره خدا متصور نيست زيرا در پيشگاه خدا كسي مالك نيست تا تصرف او به شمار آيد. در ادامه به دلايل عدليه بر حسن و قبح عقلي اشاره شده است با توجه به اين نكته كه قائلان به حسن و قبح سه گروهند اماميه، معتزله و ماتريديه، دلايل عقلي، دلايل نقلي از جمله اين دلايل ميباشند كه التزام به حسن و قبح نزد منكران شريعت، لزوم انكار مطلق حسن و قبح، بسته شدن باب معرفت نبي از موارد دلايل عقلي است. در مبحث بعدي اين فصل ضمن اشاره به ديدگاه ما تريديه درباره حسن و قبح عقلي، به مقايسه ديدگاه ماتريدي و معتزله پرداخته شده است. در خصوص دلايل نقلي آمده است: «آياتي از قرآنف بر حسن و قبح دلالت دارند. البته يادآوري اين آيات جنبه تأكيد دارد وگرنه بحث عقلي در اين زمينه كافي است. سپس ضمن اشاره به معني اين آيه كه ميفرمايد: «چون كار زشتي كنند ميگويند: پدران خود را بر آن يافتيم و خدا ما را بدان فرمان داده است. بگو: به يقين خدا به كار زشت فرمان نميدهد آيا چيزي را كه نميدانيد به خدا نسبت ميدهيد.» مينويسد: بنابراين آيه، هر چند كافران زشتيها را انجام ميدهند ولي به قبيح بودن آنها معترفند، عذرشان اين است كه خداوند آنها را بدان امر كرده است و خداوند گفتار آنها را باطل ميكند كه: هر آنچه خداوندامر ميكند فحشاء نيست و هر چيزي كه فحشاء باشد، خداوند بدان امر نميكند. يكي از مباحثي كه برخي در موضوع بعثت آن را انكار كردهاند، لزوم يا وجوب علي الله است كه در ادامه اين فصل و در گفتار دوم و با عنوان تبيين وجوب كلامي به آن اشاره شده است. «از نظر لغت، «وجب» به معناي «ثبت و لزم است و وجوب بدان معناست كه تحقق ذات در خارج ضرورت دارد. واجب نيز به معناي لازم است. در ابتداي اين مطلب به حوزههاي مختلف وجوب اشاره شده است: وجوب در لغت، وجوب در اصطلاح فقهي، وجوب در اصطلاح فيلسوفان و وجوب كلامي. در رابطه با معناي مشترك واجب در فقه كه يكي از اين حوزههاست ميخوانيم: «معناي مشترك واجب در فقه، آن است كه اگر ترك شود و در صورت داشتن بدل، بدل آن به جا آورد نشود، ترك كننده شايسته نكوهش است. وجوب در نظر فقيهان وصف واجب است و در مرك يا بسيط بودن حقيقت وجوب اختلاف است. همچنين در ادامه به وجوب از نظر اماميه، معتزله، ماتريديه پرداخته شده است. در بيان ماتريدي، سخن از وجوب عليالله نيست بلكه وي در صفات الهي بر حكمت تكيه ميكند. در كتاب التوحيد آمده است: ممكن نيست فعل الهي از حكمت خارج شود زيرا او ذاتاً حكيم، بينياز و داناست. نكته قابل توجه در اين خصوص اينكه عوامل خروج از فعل غير حكيمانه در خداوند منتفي است. ماتريدي تصريح دارد دليل حكمت گاه براي ما فهمپذير نيست برخلاف معتزله كه ميگويند اگر جايي علت حكمت خداوند را نفهميديم، آن فعل عبث است. از اين او ميگويند: وجه فعل الهي آن است كه به غير سود برساند. موارد ديگري كه در اين فصل به بررسي و ارزيابي آنها پرداخته شده است. معناي وجوب عليالله، وجوب فقهي، وجوب كلامي، اشكال، حفظ ميان وجوب كلامي و فقهي است. نكته ديگه اينكه آنچه عامل اختلاف ميان عدليه و اشعري در مسئله وجوب عليالله است خلط مفاهيم فقهي و كلامي است. و نكته قابل توجه اينكه وجوب عليالله و منالله، هر دو بر خداوند اطلاق ميشود كه در اين فصل به نفصيل به آن پرداخته شده است. اما پس از تبيين وجوب عليالله، بايد بدانيم وجوب عليالله از اقسام قاعده لطف است و از انواع قاعده لطف و وجوب آن، مسئله حسن و لزوم بعثت است. از اين رو قاعده لطف به عنوان مقدمه بعدي (گفتار سوم) بررسي ميشود. در مقدمه اين گفتار آمده است: «بيترديد جايگاه بحث لطف در موضوعهاي كلامي بسيار مهم است. اين موضوع فراز و فرودهايي دارد كه در طول تاريخ، متفكران هرگز خود را از آن بينياز ندانستهاند زيرا موضوعهايي همچون فرستادن پيامبران و كتابهاي آسماني، تشريع قوانين و تكاليف ديني و نصب امامان و جانشينان پيامبر پيوندي كامل با اين موضوع دارد. اما مباحث بعدي اين گفتار: لطف در لغت، و اقسام لطف است. از جمله لطف محصل كه ديدگاه متكلمان متعددي در اين رابطه مطرح شده است از جمله: نوبختي، قاضي عبدالجبار، علامه حلي، حمصي رازي، سعدالدين تفتازاني. گفتني است لطف محصل هر امري است كه زمينهساز تحق اطاعت الهي در مكلفان ميشود به گونهاي كه خداوند آنها را به بشر ارزاني نكند، اطاعت الهي اختيار نميشود. يكي از اين ديدگاهها، ديدگاه سعدالدين تفتازاني است كه ميگويد: از ديدگاه معتزله لطف آن چيزي است كه با آن ترك زشتي با انجام واجب از مكلف تحقق مييابد و اگر تحصيلكننده واجب و تركزشتي باشد، لطف محصل ناميده ميشود. همچنين در اين بخش مصداقهاي لطف محصل، مباني لطف محصل، شرايط لطف، اقسام لطف مقرب، مقام اثبات، مقام ثبوت (كه مشتمل بر اصل عدل و اصل حكمت اصل جود و رحمت ميباشد)، و بر دو نوع است: فردي (اموري است كه در مورد افراد مختلف و با توجه به حالتهاي ويژه روحي و جسمي و شرايط خاص مكاني و زماني آنان متفاوت است) و نوعي(اموري كه با آنها نوع بشر به اطاعت خدا نزديك و از گناه دور ميشود)... نكته ديگر اينكه مهمترين دليل منكران لطف اين است كه مقصود از لطف ايجاد انگيزه است و اين امري ممكن است و خداوند ميتواند آن را در مكلف بدون لطف و بدون اجبار به وي ايجاد كند. رويكرد بخش دوم، بعثت انبياست كه در پنج فصل تنظيم شده است. در فصل اول اين بخش به امكان بعثت اشاره شده و آمده است: «در امكان ذاتي بعثت هيچ اختلافي نيس، زيرا اينكه انساني با مبدأ متعال تماس برقرار كند و حقايقي را براي ديگران به ارمغان آورد، مستلزم محالي نيست. امكان وقوعي آن را نيز بيشتر خداپرستان پذيرفتهاند كه در ادامه به گفتار بعضي از بزرگان در موضوع امكان بعثت پرداخته شده است. در اين رابطه علامه حلي ميگويد: اجماع عقلا برخلاف برهمايي بر جواز بعثت انبياست. فصل دوم از بخش دوم مجموعه حاضر به حسن بعثت نظر انداخته كه در اين خصوص در قسمتي از بحث ميخوانيم: نيكو بودن بعثت انبيا مورد اتفاق همه معتقدان به نبوت است. البته مباني هر كدم متفاوت است. مبناي اشاعره اين است كه چون خداوند نبوت را در خارج تحقق داده است پس هر فعلي از خدا صادر شود حسن است... در فصل سوم، گفتار بزرگان مكتبهاي مختلف فلسفي و كلامي مورد توجه قرار ميگيرد. در اين فصل سخن از وجوب و عدم وجوب از فروغ قاعده حسن و قبح عقلي است كه در گفتاري جداگانه به اثبات ميرسد. به منظور اينكه كلام هر يك از نمايندگان مكتبها به شكلي كامل بيان شود. ابتدا دو موضوع مورد بررسي قرار ميگيرد: لزوم بعثت نزد منكران حسن و قبح عقلي و لزوم بعثت نزد معتقدان حسن و قبح عقلي. در گفتار اول اين مبحث، ديدگاههاي دو مكتب اهل حديث و اشاعره و در گفتار دوم آراي دو مكتب مهم فلسفي و كلامي بررسي ميشود يعني سخنان ماتريديه، معتزله، و اماميه و نيز سخن نمايندگان سه مكتب مشاء، اشراق، و حكمت ماتريديه، معتزله، و اماميه و نيز سخن نمايندگان سه مكتب مشاء، اشراق و حكمت متعاليه بيان ميگردد. در خصوص دليل نكوهش بحثهاي عقلي، در اين گفتار آمده است: «از آنجايي كه هر تفكري در رخدادهايي ريشه دارد كه پيشتر تحقق يافته است اين تفكر نيز از اين قاعده كلي مستثنا نبود. ريشههاي چنين تفكر جامدي را ميتوان در آراي مختلف و متعارضي دانست كه در ميان دانشمندان رايج بود. اين امر چه بسا مايه ترديد در اذهان ساده درباره باورهاي ديني ميگرديد چنان كه در طول تاريخ اختلاف آرا در مسائل فكري و فلسفي كساني را به سفسطه و انكار حقيقت كشاند. از اين رو، اين امور اهل حديث را واداشت كه اساساً انديشههاي عقلي را در امور ديني تعليل كند و تنها به حقايق قرآن و روايي پايبند گردند. اما در بحث لزوم بعثت به بيان ابيمنصور ماتريدي پرداخته شده و آمده است: واجب است به وجوب عقلي رسالت قائل شويم زيرا ما به پيامبر در سامانبخشي دين و دنياي خود نيازمنديم. او همچنين بيان ميكند كه مسئله رسالت را امامان هدايت و رهبران خير و حكيمان بشر ثابت كردهاند و كساني كه آن را انكار ميكنند، در واقع ميپندارند كه عقل در هدايت انسان كافي است برخي نيز رسالت را امري شبيه كهانت سحر و شعبده ميپندارند. مبحث بعدي اين گفتار دلايل نقلي لزوم بعثت است كه به نقل از كتاب حاضر در قسمتي از آن ميخوانيم: «در قرآن كريم درباره ضرورت فرستادن پيامبران، آيات فراواني هست كه هر يك فلسفه وجودي انبيا را بيان ميكند افزون بر قرآن در سنت پيامبر گرامي و امامان معصوم نيز به اين موضوع پرداخته شده است هر چند بسياري از آيات و روايات به بيان احكام عملي در زندگي فردي و اجتماعي پرداخته است ولي دلايل نقلي فراواني در توضيح آموزههاي عقيدتي و حتي شناسايي عالم طبيعت و نيز ماهيت انسان را در اختيار داريم. يكي از دلايل نقلي، آيات قرآن است كه مفاد بخشي از آيه (۱۶۴، آل عمران) آن است كه پيامبران آمدهاند تا انسان را از گمراهي نجات دهندف يعني اگر پيامبر فرستاده نشود، جوامع انساني در گمراهي و تباهيها غوطهور خواهند شد. همچنين در رابطه با لزوم بعثت، ديدگاه حكيمان مسلمان، بعثت از ديدگاه مكتب مشاء، لزوم بعثت از ديدگاه شيخ اشراق و بعثت از ديدگاه صدرالمتألهين، مورد بررسي قرار گرفته است. بنا بر قول نويسنده، صدرا مانند ديگر فيلسوفان نبوت را مقامي حقيقي ميداند كه از صعود انسانهاي ويژهاي در عمود كامل حاصل آيد. وي در بحث براي جهانيان ميگويد: بيگمان هستي نيازمند به نبي و پيامبر است، سپس با آوردن مقدماتي جامع، به اثبات ضرورت نبي در نظام احسن ميپردازد... پس از بيان انديشههاي حكيمان و متكلمان درباره لزوم بعثت انبياء نويسنده به ديدگاه خود در اين زمينه ميپردازد سپس نظريههاي مختلف را با يكديگر مقايسه ميكند و نيز آنها را با ديدگاه خود ميسنجد. مفاد نظريهاي كه ارائه ميشود چنين است: لزوم بعثت انبياء و نياز انسان به دين، در پرتو امور معنوي يعني معرفت الهي و حيات اخروي معنا مييابد. از نظريه بر وجود و نياز اساسي در انسان مبتني است كه در واقع، دو اصل محوري در جهانبيني الهي است: اصل مبدأ، اصل معاد. گفتني است اثبات اين دو اصل با دو راه دروني و وجداني، اساس استدلال در نظريه نويسنده است كه آن دو راه عبارتند از: راه فطرت و گرايش قلبي به باري تعالي و راه اشتياق به زندگي جاودان. «انسان كمالطلب است يعني هيچ حدي از وجود او را اشباع نميكند او پيوسته مرتبه بالاتري را ميجويد اگر علم و قدرت از امور كمالي است، او دوست دارد كه به علم مطلق و كمال برسد. نكته ديگر اينكه شوق به زندگي جاويد و خداوند در نهاد انسان وجود دارد و انسان نگران آن دو است زيرا ميخواهد هر چه بيشتر از آن حقيقت بيبديل و فرجام كار خود آگاه شود از اين رو ميانديشد كه بايد كسي باشد تا آغاز و انجام را برايش روشن سازد يعني چگونگي ارتباط با مبدأ و كيفيت زندگي آخرتي را برايش مشخص سازد. در ادامه اين مبحث به مباني عقلي و مباني نقلي اشاره شده است كه درباره اين موضوع در قرآن كريم آمده است: تزكيه نفس و آموزش كتاب و حكمت همه براي اين است كه انسان از گمراهي آشكار خارج شود و اين گمراهي آشكار هم از نشناختن حضرت حق برميخيزد، زيرا اگر انساني با خدا آشنا شد و رنگ الهي گرفت و حضور قيومي او را در عرصههاي مختلف حيات خود يافت ديگر انحراف و غفلت در حيات او تحقق نمييابد. به طور كلي از آنجا كه راه وصول به اين كمال ارتباط با كمال مطلق يعني خداوند متعال ميباشد كه در سايه اين ارتباط به مقام قرب الهي نايل ميشود آثار آن كه بهرهوري از نعمتهاي الهي و رضوان الهي است و حد كامل آن در آخرت است ظاهر ميشود. اين مجموعه مطالب كتاب براي جويندگاني كه براي رسيدن به اين مقام دغدغهاي دارند مفيد فايده به نظر ميرسد تا از اين راه تمام شئون زندگيشان را پربار كنند و انديشه و روح خود را با حقيقت نبوت نزديكتر نمايند.
عضو هیات علمی دانشگاه علامه طباطبایی (ره) دانشکده ادبيات فارسى و زبانهاى خارجى والهيات