انسان در مواجهه با هر متنی ابتدا سعی در فهم آن و سپس سعی در تفسیر آن کرده است. اهمیت تفسیر و فهم، سبب تدوین قواعدی برای فهم پیام متن یا همان مراد مولف شد. با شکل گیری هرمنوتیک فلسفی بحث دستیابی به مراد مولف کم رنگ شد و بحث بر سر این در گرفت که مفسر با مواجهه با متن به چه چیزی دست خواهد یافت. روشی که باعث شکاکیت در تفسیر و فهم متن گردید. در این میان شخصیتی چون اریک دونالد هرش با ابراز نظراتی که در بردارنده تفسیر معتبر از نامعتبر بود به مبارزه با هرمنوتیک فلسفی پرداخت؛ وی با قبول معنای ثابت و عینی برای متن، از طرفی و امکان دستیابی به مراد مولف از طرف دیگر، به ارائه راهکارهایی پرداخت تا بتواند تفسیر معتبر از نامعتبر را متمایز کند. هرش با پذیرش مبنای کارل پوپر دربارة قضایای علمی و اینکه سرشت قضایای علمی ابطالپذیر بودن آنهاست و نه اثباتپذیری، تاکید میکند که حقانیت و اعتبار یک فهم و تفسیر را نمیتوان اثبات کرد بلکه باید قضایای ابطال شده را از دایره تفسیر معتبر خارج کرد و با تمسک به شواهد به دنبال تفسیر محتملتر گشت و به این ترتیب منطق اعتبار خود را در مورد تفسیر بنا مینهد. از طرف دیگر دانشمندان اصولی نیز برای اینکه فهمی درست و صحیح از منابع اسلامی به دست آورند به تدوین علم اصول همت گماردند؛ علمی که قواعد و مبانی استنباط احکام از متون اسلامی در آن مورد بررسی قرار میگیرد. در میان شخصیتهای این علم محقق اصفهانی یکی از برجستهترین افراد است. محقق اصفهانی نیز با قبول عینیت معنا برای متن و همچنین اهمیت جایگاه مولف سعی در کشف مراد مولف به وسیله قواعد عرفی عقلایی دارد. در این نوشتار با روشی توصیفی-تحیلی نظر این دو دانشمند در مورد عواملی که باعث میشود فهم متن صورت بگیرد، مورد بررسی قرار گرفته است.
دانشیار گروه فلسفه و کلام دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام
عضو هیات علمی گروه فلسفه علوم انسانی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه