یورگن هابرماس بر خلاف سنت پیشینیان خود که در سنت پوزیتویستی نظریه پردازی می کردند و اصالت را به قلمرو حس و تجربه و مشاهده می دادند و کاری به حوزه هنجارها وارزش ها نداشتند و عقلانیت را در حوزه تجربی می جستند عدول کرده و با نقد از عقلانیت صوری و ذاتی به عقلانیت انتقادی رسید و وارد حوزه بایدها و نبایدها شد و اخلاق گفتمان را پیش کشید و از پروژه ناتمام مدرنیته و روشنگری سخن گفته است . و اما فارابی نیز اگر چه مستقیما از عنوان جامعه شناسی استفاده نکرده ولی در مقایسه با هابرماس از ظرفیت زیادی در تبین واقعیت های اجتماعی جامعه ما بر خوردار است مواردی که که فارابی به آن می پردازد از موضوعات اصلی حوزه های جامعه شناسی است مثلا .طبقه بندی انواع جوامع با ملاک عقلانیت .پرداختن به قدرت که در بحث ریاست مدینه فاضله که موضوع جامعه شناسی سیاسی است واینکه از سعادت جوامع صحبت می کند همان موضوعی که هابرماس در پروژه ناتمام مدرنیته دنبال می کند. بین اصالت فرد یا جامعه قایل به اصالت فرد است و در یک جمع بندی تمام حوزه های که هابرماس وارد شده فارابی هم ورود کرده و اما نقطه قوت فارابی در این است که از دو منبع وحی و عقل قدسی در مقابل عقل عرفی هابرماس استفاده کرده است و مثل هابرماس گرفتار نسبیت نمی شود چون به نفس الامر معتقد است نه به حقیت تصنعی که روشنفکران بنشینند و با توافق طبق رعایت موازین اخلاقی حقیقت را بسازند و زیست جهان را از سلطه اقتدارپول و قدرت برهانند. و در نهایت نویسنده طبق استناد به مباحث این رساله به این نتیجه می رسد که فلسفه اجتماعی فارابی به یک معنا همان جامعه شناسی مصطلح است.
استاد حوزه و دانشگاه / عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی
استاد گروه مطالعات فرهنگی و ارتباطات دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام