قرن بیستم درآمیخته با پیدایش نگرشهای گونهگون نسبیگرایانه در حوزههای مختلف است. مطالعات مردمشناسانه و زبانشناسانه پارهای عالمان نظیر ساپیر و وُرف موجب شکلگیری نسبیگرایی زبانی گردید. بر اساس این نسبیگرایی، زبان نه تنها نقش تعیینکنندهای در شکلگیری تفکر و اندیشه و جهانبینی ما دارد، بلکه اساساً زبانها سنجشناپذیر و غیر قابل ترجمه به یکدیگراند. در مقالۀ حاضر کوشش شده تا ضمن واکاوی نسبیگرایی و متغیرهای دخیل در آن روشن شود که اولاً، نسبیگرایی زبانی در چه سطح و عرصهای ورود پیدا میکند و زبان چارچوب مرجع و عامل نسبیّت چه اموری میشود و ثانیاً، میزان قوت و اعتبار این نسبیگرایی تا چه حدّی است و آیا شواهد و ادله اقامه شده توان آن را دارند که نسبیگرایی زبانی را به کرسی قبول بنشاند. این نوشته ضمن تفکیک جبرگرایی زبانی از نسبیگرایی زبانی و نسبیّت زبان نشان میدهد که تز ضعیف جبرگرایی زبانی و اذعان به نقش اجمالی زبان در سهولت تفکر و اندیشه - و نه تعیین محدوده و هدایت و مهار تفکر - قابل پذیرش است. کلیدواژهها
استاد گروه فلسفه و کلام دانشگاه باقرالعلوم علیه السلام / رئیس دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم / عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی