"فارابی ((نفس انسانی)) را طبعا و فطرتا نه فاضل می داند و نه خبیث, و معتقد است انسان از اول هیچ گونه فضیلت و رذیلتی ندارد; البته ممکن است که زمینه و استعداد گرایش به یک طرف در او بیشتر باشد و این استعداد طبیعی نظیر گرایش انسان به نوعی از صنایع و فنون و حرفه هاست که در اکثر انسان ها مطلق و تام نیست; به این معنا که هر انسانی استعداد گرایش به همه علوم و صنایع را ندارد, بلکه مستعد نوع خاصی از آنهاست که اگر در همان نوع خاص, اخلاق هماهنگ و همگون با آن ایجاد شود به نحو کامل در آن فضیلت یا رذیلت رشد می کند; چنانچه کسی یافت شود که استعداد گرایش به همه فضایل یا رذایل را داشته باشد و با اخلاق و عادت مماثل آن را هماهنگ کند, قدما به آن ((انسان الهی )) و در صورت اتصاف به رذایل, ((انسان سبعی)) می گفتند. قدما هیچ کدام از رهبران دیدگاه های چهار گانه فوق را ملک و پادشاه نمی نامیدند و از این جاست که فارابی بر اساس تفکر شیعی خود پادشاه و ملک واقعی و امام مدینه را تعریف می کند و می گوید: ملک کسی است که ((مهنه ملکیه)) و صناعت تدبیر مدن دارد و دارای قدرت و اقتدار به کارگیری صناعت ملکیه را در هر جایی دارد, خواه به این صناعتش مشهور شده باشد یا خیر, خواه لوازم اعمال قدرتش فراهم باشد یا نباشد, خواه مقبول عامه واقع شود یا نشود, خواه مردم از او پیروی و اطاعت کنند و مورد اکرام واحترام باشد یا نباشد,فقیر باشد یا دارای ثروت و مکنت باشد."