با پیدایش رنسانس و تحولات فکری و رشد و شکوفایی تکنولوژی و صنعت، عصر مدرن در تاریخ مغرب زمین رقم خورد و جهان به دو بخش کاملا متمایز، کشورهای پیشرفته و عقب مانده، تقسیم شد . همزمان با به بار نشستن شکوفه های مدرنیته، اندیشمندانی از هر دو دسته کشورها، ضمن علت کاوی رشد فکری، اجتماعی، اقتصادی و سیاسی در مغرب زمین، مسئله عقب ماندگی را از زوایای مختلفی مورد بررسی قرار دادند . در این میان، عده ای موضوع فوق را از منظر فکری - فرهنگی نگریسته، خواستار قطع رابطه کامل با باورهای گذشته شده اند . مطابق این دیدگاه، جوامع سنتی نمی توانند مدرن و متحول شوند مگر این که نهادها، باورها و ارزش های سنتی خود را متناسب بانیازهای توسعه تغییر دهند . در این تفکر، هیچ پیوند واقعی بین عناصر سنتی و جدید وجود ندارد و اصلا نمی تواند وجود داشته باشد . (۱) بنابراین، کنار زدن نهادهای سنتی، پیش شرط توسعه محسوب می شود; توسعه در واقع نتیجه تحول در فکر و اندیشه و ست یافتن به خرد دموکراتیک و تکنولوژیک است، به طوری که تحول در اندیشه، توسعه تکنیکی، اقتصادی و سیاسی مورد نیاز خود را به همراه می آورد . (۲) معتقدین چنین تفکری با بیان علل و عوامل توسعه غرب مدعی اند عامل اصلی عقب ماندگی و توسعه نیافتگی کشورهای اسلامی از جمله ایران، حاکمیت یک سری آموزه های دینی - فرهنگی است که با توسعه اقتصادی در تضاد و تنافی اند . دراین مقاله با ارائه تعریفی از توسعه اقتصادی و بررسی عوامل فکری و فرهنگی توسعه اقتصادی غرب، از زبان متفکرین یاد شده، به تبیین تضاد و تنافی آموزه های دینی با توسعه اقتصادی می پردازیم، سپس با بهره گیری از دیدگاه های متفکران اسلامی به نقد و بررسی آن ها می نشینیم .